گفتگو با کاظم بجنوردي
درآمد
کاظم بجنوردي به عنوان يکي از قديمي ترين و متفکرترين زندانيان سياسي، مورد احترام، و سخنان او مورد قبول و وثوق تمامي کساني است که دستي برآتش مبارزه داشته اند، از اين رو مي توان گفتگوي او را به عنوان يکي از اسناد معتبر درباره برهه اي از تاريخ معاصر، مورد مطالعه و پژوهش قرار داد.
آشنايي شما با شهيد عراقي از چه زماني است؟
آشنائي ما به زندان و به زماني باز مي گردد که حکم اعدام من منتفي شد و از انفرادي به بند منتقل شدم. حدود ده سال با او در زندان بودم و اين مدت باعث شدکه تمام زواياي اخلاقي او را بشناسم. به نظرم ايشان يکي از شخصيت هاي مظلوم انقلاب است که آن طور که بايد و شايد، حقش ادا و فداکاري هايش منعکس نشده است.
ممکن است يک روز زندان را براي ما تصوير کنيد؟
اولين کار شهيد عراقي، صبح ها بيدار کردن ما بود براي نماز صبح، زيرا ما در زندان پرتحرک بوديم و گاهي شب ها تا دير وقت بيدار مي مانديم. يکي از شگردهاي جالب ايشان براي بيدار کردن ما اين بودکه مثلا بيدارمان مي کرد و مي گفت: «دوزاري خرد داري؟» او مادر خرج بود و هميشه هم در امر خورد و خوراک و هرچيز ديگري فداکاري مي کرد. بر امر نظافت جمعي نظارت داشت. جداي از اينها درس هم مي خواند و من و ايشان در مورد اقتصاد با هم مطالعه مي کرديم. درکل او يا در حال خدمت به جمع مسلمانان زندان بود يا در حال درس خواندن يا در حال رفع مشکلات زندانيان سياسي. او در روحيه دادن به زندانيان، بسيار موثر بود.او الگوي يک انقلابي خدمتگزار، معتقد، مخلص و خاکي بود و حاضر بود تمام وقتش را بگذارد تا زندانيان غذاي بهتر و آسايش بيشتري داشته باشند و اين کارش را عبادت مي دانست.
البته اينکه برخي گمان مي کنند که شهيد عراقي به جمع مسلمانان داخل زندان خدمات رساني مي کرد صحيح نيست، بلکه او بر تمامي اموري که گروه 40- 50 نفري ما تا قبل ازآمدن مجاهدين خلق به زندان در آنجا داشتيم، مديريت مي کرد؛ مثلا يک آشپز را از بند ديگري به بند ما آورد که او هم در سايه زندگي با اين جمع، پيشرفت درسي و اخلاقي و سياسي بسياري کرد. هر کسي در زندان مشغول مسائل شخصي خودش اعم از درس خواندن و... بود، اما شهيد عراقي کسي بودکه براي همه کار مي کرد، آن هم نه براي يک مدت کوتاه، بلکه براي هميشه! تمام زندانيان سياسي هم او را قبول داشتند، با او درس مي خواندند و رفاقت و درد دل مي کردند. خيلي پر عاطفه بود و با کسي که دوست مي شد، رابطه عاطفي با او برقرار مي کرد. همچنين انساني بسيار روشنفکر و پذيراي ايده هاي نو و اهل پيشرفت بود و حتي بيشتر از تمام هم پروندهايهايش با جوانان نشست و برخاست داشت. جنبه ديگر شخصيتش، جنبه انقلابي اش بود که در اين حالت بسيار شجاع و نترس مي نمود.
نمونه اي دارم که برايتان نقل مي کنم. زماني بود که سرهنگ زماني رئيس زندان شده بود. و من از تبعيد تبريز به زندان قصر منتقل شدم. او براي درهم شکستن روحيه سران سياسي مسلمان، آنها را انفرادي فرستاده بود که يکي از آنها شهيد عراقي بود. مسعود رجوي اين جريان را براي من نقل کرد تا از لحاظ توجهي که در زندان به من مي شد، اين مسئله را به نحوي به نفع خودش، رفع و رجوع کنم. او اين طور نقل کرد که من ضعفي نشان دادم. پرسيدم: چطور؟ گفت: من و خياباني و دکتر شيباني و جزني و عراقي را به انفرادي بردند و شروع به زدن کردند تا بگوييم غلط کرديم. من و بقيه پس از چند ضربه گفتيم، اما مهدي عراقي آن قدر مقاومت کرد تا ضعف کرد و بيهوش شد. سه بار اين اتفاق تکرار شد. بار سوم مهدي عراقي گفت: آخر براي چه بگويم غلط کردم؟ افسرها که گويا جوان بودند و شهيد عراقي هم تيپ سمپاتيک و جوانمردانه و جذابي داشت، براي رهايي او به سرهنگ زماني گفتند که عراقي هم گفت تا او را نجات دهند، اما او نگفت و ايستادگي کرد و با اين کارش آبروي زندانيان سياسي را خريد.
ايشان شخصيت بسيار بي ادعايي داشت و ما هيچ گاه از شخص او در مورد شکنجه هايي که مي شد سخني نشنيديم و فقط بعدها بود که شايد در اثر کنجکاوي بسيار ما، به اختصار چيزي مي گفت. گمان مي کنم در شوراي مرکزي حزب جمهوري اسلامي هم با هم بوديم، مطمئن نيستم؛ اما اين ويژگي هاي بارز او از جمله: مذهبي بودن، خدوم بودن، انقلابي بودن و جوانمرد بودنش باعث مي شود که با اينکه شخصيت بسيار برجسته اي داشت، از او آن چنان که بايد، ياد نمي شود. شايد يکي از دلايلش اين باشد که خاکي بود و براي اينکه در دنيا مقام و جايگاهي داشته باشد، تلاش نمي کرد و خيلي هم زود به شهادت رسيد، اين است که گوئي از يادها رفته است، در صورتي که او بايد آن چنان که در آن زمان بود، الگو قرار بگيرد.
ارزش هاي انقلابي بازتاب همان بايد و نبايدهاي اخلاقي است. اين طور نيست که براي انقلابي بودن مي توان هرکاري را کرد. هدف، وسيله را توجيه نمي کند و شهيد عراقي هم تمام کارهايش براساس ارزش هاي اخلاقي بود. او يک قلندر بود. شايد از الطاف اهلي بود که او را زودتر از بقيه برد و من فکر مي کنم اين از الطاف خفيه خداوند است که افرادي اين چنين پاک، نبايد به رنگ و لعاب مقام، آلوده شوند. به نظرم بايد بزرگان انقلاب، چنين اشخاصي را به جوانان بشناسانند.
موضع منفي رجوي نسبت به شهيد عراقي ناشي از چه بود؟
اعضاي مؤتلفه از ابتدا نمي خواستند با مجاهدين و کمونيست ها در يک جا باشند. ما ابتدا در بند 4 بوديم و بعد به بند 3 که مجاهدين و کمونيست ها در آنجا با ما همسفر بودند، منتقل شديم. اعضاي مؤتلفه مثل شهيد عراقي، انواري، عسگر اولادي، اماني، حيدري، عباس مدرسي - که بعدها با مجاهدين يکي شد- اين هوشمندي را داشتندکه حاضر نشدند با کمونيست ها در يک جا باشند، چون مي گفتند از لحاظ شرعي درست نيست، اما گروه ما و همچنين من اين کار را نکرديم و حاضر نشديم جمعي را که از ابتدا داشتيم، ترک کنيم، زيرا مجاهدين هم آن زمان هنوز تغيير مواضع ايدئولوژيک نداده بودند و با تعداد زيادي هم که داشتند، جوانان مسلماني را که به زندان مي آمدند، به خود جذب مي کردند. آنها شش سال بعد از ما به زندان آمدند و تعداد ما کم شده بود. من و سرحدي زاده و سيد محمودي بوديم و تعداد ديگري که مجبور به سازگاري با مجاهدين مسلمان شديم، براي اينکه وحدتي بين مسلمانان در زندان باشد؛ اما همين که مؤتلفه حاضر نشد با آنها در يک جا باشد، باعث موضع منفي آنها شده بود و درعين حال، حفظ ظاهر مي کردند. در آن جرياني که نقل کردم، موضع منفي رجوي و امثال او به دليل اعتقادي بود، نه سياسي؛ مثلا مي گفتند اينها قديمي و خشکه مذهب هستند و با اين کار مي خواستند از ارزش انقلابي مؤتلفه بکاهند.
اين کشمکش ها بعد از نقل فتوا و تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق و نجس شمردن مارکسيست ها از طرف روحانيون زندان به نقطه اوج مي رسد. موضع و عملکرد شهيد عراقي در مورد نقل فتوا چه بود؟
البته قسمت اعظم اينها در خاطراتم چاپ شده است.
اولين يا دومين نسخه؟
اولين نسخه را من قرار گذاشته بودم بعد از چاپ بازنگري کنم، چون بعضي چيزها را نمي خواستم بگويم، از جمله نحوه شکنجه مرحوم سيد محمودي که خودش دوست نداشت انتشار يابد، ولي آنها همان طور چاپ کردند و بعد هم در روزنامه نوشتند که حق با آقاي بجنوردي است و ما اشتباه کرديم، من نسخه دوم را قبول دارم.
در هر حال ما هم از کمونيست ها جدا شديم و بعدها مجاهدين از مسلمانان جدا شدند. شهيدعراقي در عين اينکه با همه يک رابطه انساني داشت و به کسي، حتي به غير مسلمانان ها هم توهين نمي کرد، اما مواضع خود را قوياً حفظ مي کرد و در اين مسئله انعطاف پذير نبود، يعني نمونه اي از يک مسلمان کامل که هم عبادت به موقع دارد، هم درسخوان است و هم با ديگران روابط حسنه برقرار مي کند.
مجاهدين بعد از تغيير مواضعشان به مسلمانان غير هم کيش خود تعرض مي کردند و من در همان روز تغيير مواضع رسمي سازمان، به مسعود رجوي گفتم: « شما محور مبارزات مسلحانه در ايران بوديد و من بعد از وارد کردن شما به زندان، براي ايجاد آرامش، فعاليت هاي سياسي ام را کنار گذاشته بودم، اما اينکه بدانيد که ديگر شما محور نخواهيد بود و هر جوان مسلماني که به زندان بيايد، جذب شما نخواهد شد و من دوباره پيگير فعاليت هاي سياسي ام مي شوم.» او گفت: « اگر شما دوباره فعاليت سياسي خود را پي بگيري، چون از قديمي هاي زندان هستي، ديگران عليه ما موضع گيري مي کنند.» گفتم: « به هر حال، ما اين کار را خواهيم کرد.» آنها با ما برخورد بدي داشتند. زماني که يک ژنرال امريکايي ترور شد، حدودا 8 نفر از زندانيان را اعدام کردندکه عمدتا از فدائيان خلق و دو نفر از مجاهدين خلق بودند، به نام کاظم ذوالانوار و ديگري که نامش را به خاطر ندارم.
ما را با سي نفر به زندان اوين بردند. نمي دانم گروه دوم بوديم يا سوم و به ما گفتند از گروه هاي شما هر چه در بيرون ترور کنند، ما در زندان از شما اعدام مي کنيم. من و آقاي سرحدي زاده در زندان اوين با آقاي بادامچيان و لاجوردي ارتباط داشتيم، اما مجاهدين ما را بايکوت کردند. با ما که رفتار خيلي بدي داشتند و طبيعتاً با شهيد عراقي و ديگر کساني هم که از گروه خودشان نبودند، همين طور برخورد مي کردند بالاخص مسعود رجوي.
خاطره جالبي هم در زندان اوين با او دارم. يک روز به محمد گرگاني که از مجاهدين جدا شده بود، گفتم: « به مسعود رجوي بگو ساعت نه صبح در حياط زندان مي خوام با او صحبت کنم.» بعد که او را ديدم، گفتم: «گروههاي مختلفي از کمونيست ها در اين زندان وجود دارند، اما آنها نسبت به هم بي احترامي نمي کنند، ولي ما که گروه هايي از مسلمانانيم، با هم خصمانه برخورد مي کنيم، درصورتي که ما همه زنداني هاي امپرياليسم امريکا هستيم وتضاد ما همين است.» جواب داد: « نه، تضاد اصلي ما در ارتجاع است وشما در رأس ارتجاع هستيد.» گفتم: « پس اگر اين نظر توست، من ديگر با تو حرفي ندارم.» معناي اين حرفش داشتن تضادي آشتي ناپذير بود.
يکي از ابعاد شخصيتي شهيد عراقي که چندان اطلاعي از آن نداريم بعد علمي شخصيت ايشان است. ايشان چه کتاب هايي مي خواند و چه نوع استعدادي داشت؟
ايشان علاقه وافري به مطالعه داشت، به عنوان مثال ما اقتصاد پل ساموئلسن را با هم خوانديم که کتاب درسي دانشکده اقتصاد بود. من هم اطلاعاتي در مورد اقتصاد داشتم وکتاب اقتصادنا را از عربي به فارسي ترجمه کرده بودم، در نتيجه مطالعات من و ايشان در زمينه اقتصاد بود.
توان علمي شهيد عراقي در اين مباحثات را چگونه يافتيد؟
شهيد عراقي نه تنها مباحث اقتصاد را خوب درک مي کرد، بلکه مي خواست به صورت علمي آنها را بياموزد و هميشه پيش مطالعه داشت و بسيار با هوش بود، اما به دليل خدمات زيادي که در زندان انجام مي داد، شخصيت علمي اش زياد بروز نکرد.
درس ديگري هم مي خواند؟
کلاس هاي ديگري مثل عربي هم داشت، يا دو نفره يا به صورت جمعي که استادي تدريس کند و بقيه دانشجويش باشند. در زندان گاهي يک نفر استاد بود و فردا شاگرد دانشجويش مي شد. هر کس در هر رشته اي که تخصص داشت، تدريس مي کرد.
نگاه ايشان به اقتصاد اسلامي به عنوان شاخه اي از اقتصاد بود و آن را قبول داشت يا کلاً اقتصاد را يکي مي دانست؟
من دقيق نمي دانم، چون ما اقتصاد را جداي از اين سيستم مي دانستيم و من هنوز هم به اين ايمان دارم که سيستم اقتصادي غير از علم اقتصاد است. مثلا سيستم اقتصاد اسلامي يا سيستم اقتصاد سوسياليستي با علم اقتصاد فرق مي کند. اين علم هم مثل هر علم ديگري، يک سري جنبه هاي عام دارد و مثلا مي گويد اگر تقاضا زياد باشد و عرضه کم، قيمت بالا مي رود اين يک اصل است. در يک روستا، يک شهر و يک جامعه مسلمان هم اين امر، حادث مي شود شهيد عراقي دوست داشت به علم اقتصاد پي ببرد. البته درکتاب «اقتصادنا» به سيستم اقتصاد اسلامي پرداخته شده بود. که مباحث خودش را داشت.
علت تبعيد شهيد عراقي به برازجان چه بود؟
عمدتاً افرادي تبعيد مي شدند که در زندان تبليغ مي کردند و آموزش مي دادند و از لحاظ روحي - رواني، روي ديگر زندانيان تاثير مي گذاشتند. چنين افرادي را تبعيد مي کردند تا دور از زندانيان باشند تا هم نتوانند روحيات مبارزاتي زندانيان سياسي تازه وارد را تقويت کنند و هم خودشان در اين مکان هاي تقريبا بد آب وهوا تنبيه شوند. محل تبعيد هم بستگي به فرد داشت، مثلا کساني را که بايد بيشتر تنبيه مي شدند، به برازجان مي فرستادند وکساني مثل مرا به تبريز تبعيد مي کردند.
شخصيت شهيد عراقي، نرم و لطيف و اهل مدارا ترسيم شده است، در صورتي که همين شخص باعث خشم رؤساي زندان و تبعيد شدنش مي شود. خاطره اي از مبارزات او در زندان داريد؟ آيا در مسئله ممنوعيت نماز صبح، ايشان هم حضور داشتند؟
بله، در زمان محدودي، بيدارباش بعد از طلوع آفتاب بود و براي افراد زير چهل سال، بيدار شدن براي نماز ممنوع شد و براي بالاي چهل سال با داشتن مجوز امکان نماز خواندن وجود داشت. ما و شهيد عراقي و جمعي تصميم گرفتيم براي جلوگيري از سرکوب و نجات از خمودگي که سرهنگ زماني در زندان سياسي ايجاد کرده بود، در برابر اين ممنوعيت نماز مقاومت کنيم و گفتيم اگر بيست نفر هم کشته شوند، ارزشش را دارد. شهيد عراقي و آقاي حجتي کرماني انصافاً خوب مقاومت کردند و طي مقاومت ما، شايد اولين بار بود که سرهنگ زماني شکست علني خودش را پذيرفت، البته عده اي هم به انفرادي فرستاده شدند. تمام اقدامات سرهنگ زماني در جهت اعمال فشار و سخت گيري در زندان سياسي بود و جهت گيري هميشگي شهيد عراقي، مقاومت در برابر زورگويي اين گونه افراد بود.
بيدار شدن براي نماز صبح با طيفي از کساني که با نماز صبح ميانه اي نداشتند از جمله مارکسيست ها و کمونيست ها مشکل ايجاد نمي کرد؟
نه، گاهي به بلند نماز خواندن بعضي ها اعتراض مي کردند، اما نه به آن صورت، البته جالب است بدانيد که کمونيست ها با ما همراه شده بودند تا براي نماز صبح بيدار شوند، ولي ما نگذاشتيم و گفتيم اين مسئله اصلاً سياسي نيست و قضيه کاملاً ديني و اعتقادي است. ما تلاش کرديم که فقط مسلمانان بيدار شوند. قبل از بيدارباش پاسبان ها مي آمدند و اسم زندانياني را که بيدار بودند، مي نوشتند، اما ما بي اعتنا کار خود را انجام مي داديم و عده اي از جمله خود مرا به انفرادي فرستادند. شايد شهيد عراقي را هم فرستاده بودند.
گويا در خاطراتتان گفته ايد که او هم انفرادي رفته است. شهيد عراقي نمازش را بلند مي خواند؟
بله، البته نه به صورتي که باعث آزار ديگران شود. تيپي نبود که بگويد چون اينها اعتقاد ندارند، پس بايد آزارشان داد. او هميشه جوانمردانه رفتار مي کرد.
درباره نحوه ي آزادي شهيد عراقي و نقش ايشان در اين زمينه توضيح دهيد.
معمولاً وقتي مي خواهند زندانيان را آزاد کنند، آنها را در جايي جمع مي کنند، اما براي شهيد عراقي و بقيه يک سناريو تهيه ديده شده بود تا به مردم بگويند اينها اظهار ندامت کردند تا با اين کار در ديگران ايجاد يأس و بدبيني کنند و به جوانان بگويند سرانجام مبارزه اين است، ببينيد بزرگان شما هم تسليم شدند. من شخصاً در اين مورد تحقيق کردم و ديدم که گروه موتلفه کاملاً از اين برنامه بي اطلاع بودند. آنها را با عده اي زنداني نادم از گروه هاي ديگر در تالاري در زندان قصر بردند و ندامت نامه اي را خواندند. گروه موتلفه کاملاً از موضوع، بي اطلاع بود و آيت الله انواري و بقيه افراد، به شدت از اين موضوع ناراحت شدند، اما اين قسمت را از فيلم حذف کردند. اين کار فقط براي بدنام کردن موتلفه بود، اما آنها بي اطلاع بودند. اگر موتلفه نادم و پشيمان بود، بايد اين ندامت نامه را يکي از خودشان مي خواند، نه اينکه يک زنداني گمنام اظهار پشيماني کند. زنداني اختياري از خودش ندارد. وقتي به او مي گويند اينجا بنشين، بايد بنشيند. براي آزادي هم روال همين است که زنداني را مي نشانند تا اوراقي را امضا کنند و مراحلي طي شود. موتلفه نشسته بودند و اين سناريو را براي بدنامي و خراب کردن وجهه شان در ميان مردم طراحي کردند. در اين مواقع، مردم بايد هشيار باشند تا از قهرمان هايشان دفاع کننند.
موضع ايشان در مورد شهادت چه بود؟
خاطره جالبي دارم که خود ايشان براي من نقل کرد و آن هم در مورد هفت تيري است که مرحوم بخارايي با آن نخست وزير را زد. طي بازجويي هايي که انجام گرفت تا متوجه شوند اسلحه از کجا تهيه شده است، به شهيد عراقي مي رسند و هرچه او را شکنجه مي دهند، افشا نمي کند؛ حتي دو تا از ناخن هايش را هم مي کشند و باز نمي گويد و بازجوها را گمراه مي کند، چون اگر آنها مي فهميدند که اسلحه را از آقاي هاشمي رفسنجاني گرفته است، حداقل او هم دستگير و محکوم به حبس ابد مي شد، ولي در آن جريان اصلاً اين را نگفت و اين بر مي گردد به فداکاري و مردانگي شهيد عراقي.
آقاي رفسنجاني هفت تير را از چه کسي گرفتند؟
گفته مي شود از مرحوم توليت، چون او با اينکه در رژيم شاه بود، اما بعدها با آنها مخالف شد و به زندان هم افتاد، اما اينکه توليت از چه طريقي هفت تير را به دست آورده، چون مقام رسمي کشور بود، اين مسئله قاعدتاً بايد برايش کار آساني بوده باشد. توليد اسلحه را به عنوان هديه به آقاي رفسنجاني داده بود و آقاي رفسنجاني هفت تير را براي استفاده در راه اهداف انقلابي به شهيد عراقي مي دهند. اين جريان را قبل از دستگيري آقاي رفسنجاني نيز به من گفتند.
صندوق مالي اي که شهيد عراقي ايجاد کرده بودند تا چه زماني وجود داشت؟
اين از ابتکارات ايشان بود، براي اينکه اولاً بوده اي که دولت به ما مي داد، کفاف مخارج ما را نمي داد و ثانياً اينکه نمي خواست کساني که وضعيت مالي خوبي ندارند شناخته شوند و کسي بر سر سفره مورد توجه بيشتر يا کمتري قرار بگيرد. ما اصلاً متوجه نمي شديم که هرکسي چقدر پول به صندوق مي ريزد يا اصلاً نمي ريزد و تا زماني که ما حزب ملل اسلامي ها و موتلفه با هم بوديم، اين کار ادامه داشت.
از خاطرات بعد از آزادي از زندان تا قبل از پيروزي انقلاب خاطراتي را ذکر کنيد.
زماني که شهيد عراقي رئيس زندان قصر بود، يکي از زندانيان نيز که در دوران قبل از انقلاب مورد شکنجه قرار گرفته بود، در زندان فعاليت و نسبت به زندانيان حکومت پيشين با خشونت برخورد مي کرد. شهيد عراقي هم به علت اينکه نمي خواست حتي نسبت به کساني که زماني خود او و ديگر دوستانش را شکنجه و آزار کرده بودند، به علت خصومت شخصي، ستم شود، او با اينکه دوستش بود، از کار برکنار کرد. او رفتار انساني را در هر شرايطي حفظ مي کرد.
شما از ارتباط شهيد عراقي و شهيد بروجردي اطلاع داريد؟
خير خبر ندارم. با شهيد بروجردي در تشکيل سپاه آشنا بودم و جزوه دوازده نفري بود که اساسنامه سپاه را نوشتند، اما از ارتباط آنها اطلاعي ندارم.
خاطره ي ديگري بعد از انقلاب از شهيد عراقي داريد؟
من فقط او را در جلسات حزب جمهوري اسلامي مي ديدم. من استاندار اصفهان شده بودم و او در تهران بود و خيلي هم زود به شهادت رسيد، بنابراين ارتباط خاصي با ايشان نتوانستم داشته باشم.
خبر شهادت ايشان را هم در اصفهان شنيديد؟
بله، در مراسم هم شرکت داشتم و بسيار باعث تأثر من بود. به ياد دارم يک بار بعد از شهادت آيت الله مطهري در يکي از جلسات حزب جمهوري به او گفتم: «حاجي! مواظب خودت باش» جواب داد: «مهم نيست.» مردن در راه عقيده اش برايش مهم نبود و چيزي نگذشت شهيد شد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}